شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دخملم شیدا

انگشتای جادویی

عزیزم قربون انگشتای کوچولوت که قدرت معجزه آسایی دارن. با انگشتای کوچولوت به چیزهایی دست پیدا می کنی که نمی دونم از کجا میاریشون. یه مدت گیر دادی به برچسب روی اجاق گاز. این برچسب اینقدر محکم چسبیده بود که امکان نداشت باز بشه. ولی جنابعالی با انگشتای معجزه آسای کوچولوت برچسبو ذره ذره کندی و وقتی کنده شد دیگه بی خیال گاز شدی. امروزم دیدم با گلیم پارچه ای کار دست که فاطمه سلطون با خورده های پارچه واسمون درست کرده و تو آشپزخونه پهن کردیم بازی می کردی که یه دفعه دیدم یه تکه پارچه از گلیم کشیدی بیرون. با بابا کلی تعجب کردیم آخه این کار هر کسی نیست!!!! قربون انگشتای نازت
13 بهمن 1390

شله زرد پزی مامانی

عزیزم، دوباره نزدیک 28 صفر شد و همه یاد شله زرد نذری مامانی و آقاجون افتادیم. روز 28ذصفر صبح من و تو رفتیم خونه مامانی و با اونها رفتیم هیئت. تو خواب آلود بودی با تعجب به دسته نگاه می کردی. ظهر خونه اومدیم و دیگ شله زرد رو بار گذاشتیم. تو از اینکه همه دورت بودن خیلی خوشحال بودی. وقتی خاله حوریه آوردت سر دیگ که هم بزنی از شدت بخار آب و گرما و بلندی دسته ملاقه ای که دستت بود چشماتو به هم می زدی و ما رو کلی خندوندی. لب به شله زرد نزدی آخه اصلا دوست نداری. مامان بیشتر از این حوصله نوشتن ندارم. اینم از عکسای اون روز   ...
12 بهمن 1390

پسونک

عزیزم، در پی بد خوابیدن های شبانت که دم به دقیقه می خوای شیر بخوری من تصمیم گرفتم با پسونک گولت بزنم. پسونکتو از ظهر از جعبه بیرون آوردم و جوشوندم و واسه وقت خواب آماده کردم. وقتی پسونکو دیدی خواب از سرت پرید و شروع کردی با خودش و درش بازی کردن. وقتی هم من میذاشتمش توی دهنت می گرفتی و مثل دندونگیر به دندون هات می کشیدی. بعد می دیدی نرمه و نمی تونه لثه هاتو بخارونه از طرف دسته می کردی دهنت و گاز می زدی. خلاصه که در مورد پسونکم مثل شیشه کلاه سرت نرفت.   اینم عکس پسونک خوردنت. سرتم زدی به میز و زخم شد. حسابی گریه کردی عزیزم بذار از اربعین بگم. شب مامانجون گفتن ما واسه اربعین می خوایم بریم نیستانک. قرار شد صبح ساعت ...
11 بهمن 1390

خواب گردی

عزیزم چون ٢ هفته ای اینترنتمون بخاطر جابه جایی خطوط از طرف مخابرات قطع بود نتونستم واست بنویسم.عوضش تمام خاطرات این چند روزو واست ذخیره کردم که کم کم می ذارم. اول از داستان خواب گردیت بگم. دلقک کوچولوی مامان. الهی که فدای اون شیرین کاریهات برم که همه رو سرگرم می کنه. اول از دیشب بگم که فقط کم مونده بود ازمون فیلم بگیرن و سینما ها پخش کنن. دیشب بابا خیلی خسته بودن و زود خوابیدن و تو هم که دیدی خونه ساکته خواب آلود شدی. حدود نه  و نیم خوابوندمت و کم کم خودمم خوابیدم. یک دفعه ساعت 1 نیمه شب با صدای افتادنت از تخت و گریت من و بابا مثل فشنگ از خواب پریدیم. جنابعالی خواب گردی یاد گرفتی. یک طرف تختت که چسبیده به تخت خواب مامان. طرف دیگ...
9 بهمن 1390

راه افتادن

عزیییییییییییییزم، دیشب تولد آقاجون بود. وسط تولد تو شروع کردی به راه افتادن. اولین باری بود که ٤ دست و پا راه می رفتی. لق لق می زدیو خودتو به کنترل تلویزیون می رسوندی. مبارک باشه راه افتادنت  
21 دی 1390

آش پشت پای عمو روح اله

حدود یه ماهه عمو روح اله دوباره رفته ونزوئلا و مامانجون تصمیم گرفتن واسش آش پشت پا بپزن.   طبق آخرین تصمیمات قرار شد پنجشنبه عصر آش بپزیم که تا آخر شب آماده بشه و صبح زود بریم آماده کنیم و بکشیم تا واسه صبحانه مراسم دعای ندبه حسینیه در خونه آقاجون آش رو ببرن. صبح پنجشنبه با بابا رفتیم خونه مامانجون و سبزی گرفتیم و نشستیم به پاک کردن. چشمت روز بد نبینه.حدود 15 کیلو سیزی و من و بابا... تو هم گه گاهی نق می زدی.یک کم می خوابیدی .یه کم بازی و دوباره نق. آخریها هم دستت به سبزیها رسید و دونه دونه یواشکی می ذاشتی دهنت. تا عصر که پریسا و پوریا و عمه سعادت اومدن هر جوری بود سرگرمت کردیم. شب هم عمو مجتبی و رادمهر با عمو محمد از افه...
19 دی 1390

نشستن

عزیزم دیروز تونستی بشینی. دیروز عصر با هم کنار بخاری توی سالن خوابیده بودیم و شیر می خوردیم.بعد مامان بلند شدم و تو هم بعد صد بار دور خودت چرخیدن موفق شدی بشینی. کلی خوشحال شدی که موفق شدی.واسه همین دوباره و دوباره تکرار کردی.   بهت تبریک می گم انجام کار جدیدتو دیشب رفتیم خونه مامانجون. واست با موبایل آهنگ گذاشتیم و موبایلو ازت فاصله دادیم که مثلا تو دنبال موبایل سینه خیز بری ولی تو همونجا نشستنی شروع کردی به رقصیدن. یه قری می دادی که نگو.... وقتی هم از زمین بلندت می کنیم کف پاهاتو به هم می زنی و می رقصی.  این کارو وقتی آقاجون هم واست شعر لی لی لی و گل گلی رو می خوننم انجام می دی. خیلی دوستت دارم جوجه طلا...
18 دی 1390

سینه خیز رفتن

جیگرم دو روزه استعدادهات داره شکوفا می شه. کارات دائم مامان و بابا رو شگفت زده می کنه. امروز روی زمین گذاشته بودمت که تو به سمت مامان خوابیدی روی زمین و شروع کردی با جیغ به سمت مامان اومدن. اینقدر از حرکت سینه خیز رفتنت تعجب کرده بودم که به جیغ هات توجهی نکردم. حدود نیم متر که سینه خیز اومدی خیلی خسته شدی و خوابیدی روی زمین. وقتی هم بابا از سرکار اومدن وو من واسشون تعریف کردم بابا هم گذاشتنت زمین و تو حدود یک متر به راحتی سینه خیز رفتی. دیروز هم کار جالبی کردی. فنجونت کمی آب داشت و روی میز بود. تو با روروکت داشتی راه می رفتی که فنجونتو دیدی و به سمتش رفتی. اونو برداشتی و کمی آب خوردی. بعد خواستی دوباره بخوری ولی ایندفعه از لبه ...
14 دی 1390

تولد پسرعمو رادمهر

دخملک نازم،الهی فدات بشم که همه رو شیدا و شیفته خودت می کنی. چند روز پیش جشن تولد یک سالگی رادمهر پسر عمو مجتبی بود . عموینا چند روزیه از عسلویه اومدن و تصمیم گرفتن برای رادمهر جشن بگیرن. به پیشنهاد زنعمو زهره قرار شد توی تولد نمایش اجرا کنن. چون تعداد بچه ها کم بود قرار شد تو و رادمهرم نقش آفرینی کنید و چون شما هم بتونید از پسش بربیایید نمایش ساده ی بزبزقندی را انتخاب کردیم. از عصر رفتیم خونه مامانجون و اول مراسم کیک و شمع و کادو برگزار شد. بعد از اون مراسم شام . تو توی تمام مراسم آروم بودی.فقط وقتی پشت دوربین بچه ها دست می زدند که رادمهر به دوربین نگاه کنه شروع می کردی به تکون تکون خوردن و می رقصیدی. عموم محمد می گه تو ...
12 دی 1390

دست دسی کردن

عزیزم، آقاجون ها چند روزیه عمل کردن.آقاجون بابا(منظورم بابای باباست)(آخرم باید یه کاری واسه این تشابه اسم بکنیم) چشمشون خیلی خوبه ولی آقاجون من(منظور بابای مامان) حالشون بده و هنوز بیمارستان بستریند. دیروز که گذاشته بودمت پیش خاله حورا و رفته بودم بیمارستان وقتی اومدم تو پای برنامه فیتیله دست زدنو یاد گرفته بودی.هرچی شهر می خوندن تو دست می زدی.حتی وقتی می گفت بچه ها دست بزنید تو همراهشون دست می زدی. اگه گریه هم بکنی و یکی بهت بگه دست دسی دست دسی تو شروع به دست زدن می کنی. دیشب موقع خواب در حال شیر خوردنم دست می زدی. خیلی خوشحالی که دست زدن بلدی. منم شعر حسنی نگو بلا بگو رو می خونم و تو دست می زنی. جیگرم کم کم موهات می خواد ...
10 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد