شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

دخملم شیدا

خواب گردی

عزیزم چون ٢ هفته ای اینترنتمون بخاطر جابه جایی خطوط از طرف مخابرات قطع بود نتونستم واست بنویسم.عوضش تمام خاطرات این چند روزو واست ذخیره کردم که کم کم می ذارم. اول از داستان خواب گردیت بگم. دلقک کوچولوی مامان. الهی که فدای اون شیرین کاریهات برم که همه رو سرگرم می کنه. اول از دیشب بگم که فقط کم مونده بود ازمون فیلم بگیرن و سینما ها پخش کنن. دیشب بابا خیلی خسته بودن و زود خوابیدن و تو هم که دیدی خونه ساکته خواب آلود شدی. حدود نه  و نیم خوابوندمت و کم کم خودمم خوابیدم. یک دفعه ساعت 1 نیمه شب با صدای افتادنت از تخت و گریت من و بابا مثل فشنگ از خواب پریدیم. جنابعالی خواب گردی یاد گرفتی. یک طرف تختت که چسبیده به تخت خواب مامان. طرف دیگ...
9 بهمن 1390

راه افتادن

عزیییییییییییییزم، دیشب تولد آقاجون بود. وسط تولد تو شروع کردی به راه افتادن. اولین باری بود که ٤ دست و پا راه می رفتی. لق لق می زدیو خودتو به کنترل تلویزیون می رسوندی. مبارک باشه راه افتادنت  
21 دی 1390

آش پشت پای عمو روح اله

حدود یه ماهه عمو روح اله دوباره رفته ونزوئلا و مامانجون تصمیم گرفتن واسش آش پشت پا بپزن.   طبق آخرین تصمیمات قرار شد پنجشنبه عصر آش بپزیم که تا آخر شب آماده بشه و صبح زود بریم آماده کنیم و بکشیم تا واسه صبحانه مراسم دعای ندبه حسینیه در خونه آقاجون آش رو ببرن. صبح پنجشنبه با بابا رفتیم خونه مامانجون و سبزی گرفتیم و نشستیم به پاک کردن. چشمت روز بد نبینه.حدود 15 کیلو سیزی و من و بابا... تو هم گه گاهی نق می زدی.یک کم می خوابیدی .یه کم بازی و دوباره نق. آخریها هم دستت به سبزیها رسید و دونه دونه یواشکی می ذاشتی دهنت. تا عصر که پریسا و پوریا و عمه سعادت اومدن هر جوری بود سرگرمت کردیم. شب هم عمو مجتبی و رادمهر با عمو محمد از افه...
19 دی 1390

نشستن

عزیزم دیروز تونستی بشینی. دیروز عصر با هم کنار بخاری توی سالن خوابیده بودیم و شیر می خوردیم.بعد مامان بلند شدم و تو هم بعد صد بار دور خودت چرخیدن موفق شدی بشینی. کلی خوشحال شدی که موفق شدی.واسه همین دوباره و دوباره تکرار کردی.   بهت تبریک می گم انجام کار جدیدتو دیشب رفتیم خونه مامانجون. واست با موبایل آهنگ گذاشتیم و موبایلو ازت فاصله دادیم که مثلا تو دنبال موبایل سینه خیز بری ولی تو همونجا نشستنی شروع کردی به رقصیدن. یه قری می دادی که نگو.... وقتی هم از زمین بلندت می کنیم کف پاهاتو به هم می زنی و می رقصی.  این کارو وقتی آقاجون هم واست شعر لی لی لی و گل گلی رو می خوننم انجام می دی. خیلی دوستت دارم جوجه طلا...
18 دی 1390

سینه خیز رفتن

جیگرم دو روزه استعدادهات داره شکوفا می شه. کارات دائم مامان و بابا رو شگفت زده می کنه. امروز روی زمین گذاشته بودمت که تو به سمت مامان خوابیدی روی زمین و شروع کردی با جیغ به سمت مامان اومدن. اینقدر از حرکت سینه خیز رفتنت تعجب کرده بودم که به جیغ هات توجهی نکردم. حدود نیم متر که سینه خیز اومدی خیلی خسته شدی و خوابیدی روی زمین. وقتی هم بابا از سرکار اومدن وو من واسشون تعریف کردم بابا هم گذاشتنت زمین و تو حدود یک متر به راحتی سینه خیز رفتی. دیروز هم کار جالبی کردی. فنجونت کمی آب داشت و روی میز بود. تو با روروکت داشتی راه می رفتی که فنجونتو دیدی و به سمتش رفتی. اونو برداشتی و کمی آب خوردی. بعد خواستی دوباره بخوری ولی ایندفعه از لبه ...
14 دی 1390

تولد پسرعمو رادمهر

دخملک نازم،الهی فدات بشم که همه رو شیدا و شیفته خودت می کنی. چند روز پیش جشن تولد یک سالگی رادمهر پسر عمو مجتبی بود . عموینا چند روزیه از عسلویه اومدن و تصمیم گرفتن برای رادمهر جشن بگیرن. به پیشنهاد زنعمو زهره قرار شد توی تولد نمایش اجرا کنن. چون تعداد بچه ها کم بود قرار شد تو و رادمهرم نقش آفرینی کنید و چون شما هم بتونید از پسش بربیایید نمایش ساده ی بزبزقندی را انتخاب کردیم. از عصر رفتیم خونه مامانجون و اول مراسم کیک و شمع و کادو برگزار شد. بعد از اون مراسم شام . تو توی تمام مراسم آروم بودی.فقط وقتی پشت دوربین بچه ها دست می زدند که رادمهر به دوربین نگاه کنه شروع می کردی به تکون تکون خوردن و می رقصیدی. عموم محمد می گه تو ...
12 دی 1390

دست دسی کردن

عزیزم، آقاجون ها چند روزیه عمل کردن.آقاجون بابا(منظورم بابای باباست)(آخرم باید یه کاری واسه این تشابه اسم بکنیم) چشمشون خیلی خوبه ولی آقاجون من(منظور بابای مامان) حالشون بده و هنوز بیمارستان بستریند. دیروز که گذاشته بودمت پیش خاله حورا و رفته بودم بیمارستان وقتی اومدم تو پای برنامه فیتیله دست زدنو یاد گرفته بودی.هرچی شهر می خوندن تو دست می زدی.حتی وقتی می گفت بچه ها دست بزنید تو همراهشون دست می زدی. اگه گریه هم بکنی و یکی بهت بگه دست دسی دست دسی تو شروع به دست زدن می کنی. دیشب موقع خواب در حال شیر خوردنم دست می زدی. خیلی خوشحالی که دست زدن بلدی. منم شعر حسنی نگو بلا بگو رو می خونم و تو دست می زنی. جیگرم کم کم موهات می خواد ...
10 دی 1390

سقوط از تخت خواب مامان و بابا

زنبورک ویز ویز من ، امروز گذاشتمت روی تخت خواب خودمون که بهت حریره بدم.یکدفعه بابا صدام زدند.منم رفتم توی آشپزخونه. بعد از ٣٠ ثانیه صدای جیغغغغغغغغت بلند شد.تا حالا اینجوری جیغ نزده بودی.داد زدم: مصطفی، افتاد. و دویدم به سمت اتاق. تو چند تا غلت زده بودی و افتاده بودی پایین زیر میز اتو. بلندت کردم و بقلت کردم.همینجور گریه می کردی. پیشونیت چند تا خراش برداشته بود. حسابی گریه کردی و من و بابا نازتو کشیدیم. بعدم رفتیم خونه مامانی و تو اونجا خیلی دمغ بودی. یک کار جدید یاد گرفتی.بابا می ذارنت روی اپن آشپزخونه یا روی میز و تو خودتو پرت می کنی توی بقل بابا. موقع انداختن خودت چشماتو می بندی و با شتاب خودتو پرت می کنی که نبینی ...
5 دی 1390

شب یلدا

عزیزم اولین شب یلدات مبارک. شب یلدا رفتیم خونه آقاجون و مامانی.خاله حوریه و خالهه حورا و دایی مهدی هم بودن. تو با دیدن کرسی کلی ذوق کردی و از لحاف گل گلی قرمز روی کرسی کلی به وجد اومده بودی. خاله حورا می گفت این لحاف گل گلی منمو به وجد آورده چه برسه به این بچه!!! وقتی مامانی بردنت زیر کرسی و لامپ نارنجی زیر کرسی رو نشونت دادن خنده هات دیدنی بود. مامانی هم یه توپ به شکل هندونه بهت کادوی شب یلدایی دادن که تو خیلی دوستش داری. آقاجونم واست فال حافظ گرفتن که این غزل اومد     اینم عکست پشت کرسی بوس کردن یاد گرفتی.تموم لپتو چند ثانیه جمع می کنی تو بعد بوس می کنی.وقتی هم رو دور بوس کردن افتادی هی تکرار می...
3 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد