شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

دخملم شیدا

پا خوردن

عسل من ٢ روزه یاد گرفتی شست پاتو می خوری. دو دستی مچ پاتو می گیری و پا تو می خور. آنچنان مچ مچی می کنی که نگو. لباسای سایز ١ دیگه کوچیکت شدن و من لباس سایز ٢ بهت پوشوندم. عزیزم لباس نو مبارک.
2 مهر 1390

واکسن 4 ماهگی

دخملم ٢ روز پیش واکسن ٤ ماهگیتو زدیم. خیلی اذیت شدی. ٢ روز تب داشتی و هنوزم بی حال و بد اخلاقی. اردک بوقیتم بردیم که مثلا آرومت کنه ولی بی فایده بود. قبلش خانمه می خواست وزن کنه. اینقد دست و پا زدی که وزنت معلوم نبود.وزنت ٦ کیلو و ٤٠٠ بود و قدت ٦٥ سانت. قبل از واکسن اینقد خندیدی که نگو ولی الان ٣ روزه که از اون خنده ها خبری نیست. خدا کنه تا فرداشب که عروسی رضا خاله فاطمه است خوب بشی. شنبه هم اولین مسافرت طولانیتو رفتی. رفتیم تهران عروسی علی پسر حاج آقا هاشم. بابا عقب ماشین کریرتو جاسازی کرد و تو تموم راه خواب بودی. وقتی ماشین راه می افتاد می خوابیدی و تا وای می ستاد بیدار می شدی. اونوقت حسابی سر حال بودی و با همه بازی می کر...
24 شهريور 1390

دکتر

عزیزم امروز برای اولین بار دکترت بردم و برگ اول دفترچه بیمت رو خط خطی کرد. امیدوارم آخرین برگ هم باشه که خط خطی می شه.   چند روزه استفراغ می کنی و باد تو دل کوچولوت می پیچهو دکترم یه قطره داد که ایشالا خوب بشی. وزنت ٦ کیلو و ٤٠٠ گرم بود. تو کیلینیک هر آدمی که می دیدی بهش می خندیدی و سرت دنبال هر کی رد می شد می رفت. حالا فکر کن کیلیکم شلوغ و دایم یکی از جلوت رد شه!!!! کارای جدیدی که می کنی: خودتو از روی کریر بلند می کنی و می خوای بشینی و می خوای پرت کنی جلو. بالاخره تونستم گولت بزنم و شیر ریختم تو شیشه و بهت دادم و تو هم خوردی. بابا بغلت می کنه و هوشتی بالات می کنه و تو از خنده قش می کنی و خودتو مثل قنچ جمع می کنی...
15 شهريور 1390

شیدا 2 ماهه

  عزیزم باید منو ببخشی که نتونستم واست بنویسم آخه کامپیوترمون خرابه. الان تو ٢ ماه و یک هفته شدی. سر ٢ماهگی واکسنتو زدیم. با بابا رفتیم و خودم محکم پاتو گرفتم و خانمه به هر کدوم از پاهات یک سوزن محکم کوبید که جیغت بلند شد  ٢ روز تبداشتی و بالاخره خوب شدی. الان دایم میخوای بلند شی. هی سرتو بلند می کنی و خودتو به جلو پرت می کنی و این یعنی منو بنشونید. با اینکه کمرت درد میگیره ولی همش می خوای بشینی. خونه مامانجون که می ریم دایم نگاهت به پنکه سقفیه که روشن کنن و تو عاشق اینی که بچرخه. هفته ی پیش از صدای باز و بسته کردن زیپ ساکت قهقهه می زدی. خنده هایی که تا حالا نکرده بودی. الن حدود ٥ کیلو و ٣٠٠ گرمی و قدت ٦...
3 مرداد 1390

تولدت مبارک

عزیییییییییییییییییییییییییزم بالاخره به دنیا اومدی مقدمت گلباران (چه جمله ی شعاری!!!) جیگرم، بزار از اول تعریف کنم. چهارشنبه آخر شب وقتی برای مامانی و بنیامین جشن تولد گرفتیم من احساس کردم حالم خوب نیست. واسه همین ساعت یک ونیم نصف شب با بابا و مامانی رو به اصفهان حرکت کردیم و صبح پنجشنبه رفتیم بیمارستان الزهرا. مشکلی نداشتی ولی دیگه دکترا گفتن درست نیست بیشتر از این اون تو بمونی. فورا منو بستری کردن و آمپول فشار تزریق شد. چشمت روز بد نبینه. از اونجایی که جنابعالی جات اون بالا خوب بود پایین نمی اومدی. بنابراین بنده تا ٩ شب درد مرگباری کشیدم. تا اینکه بالاخره در ساعت بیست و یک و چهار دقیقه روز ٢٢ اردیبهشت چشم به دنیا باز ک...
25 ارديبهشت 1390

تولد

<p>عزیزم توی این مدت که منتظرت بودیم هرکسی یک چیزی راجع بهت می گفت. یکی می گفت: دخترتون دل سنگینه. یکی می گفت: چقدر ناز داره. یگی می گفت:... خلاصه که اعصاب من و بابا حسابی خورد شده بود.  تا اینکه دلمونو یک دل کردیم و تصمیم گرفتیم فردا صبح بریم اصفهان ببینیم دکتر اونجا چی می گه.</p> <p>اگه اونم نظرش مثل دکتر اینجا باشه منو بستری می کنن و تو رو به زور به دنیا میارن.</p> <p>فقط خدا می دونه فردا اینموقع توی چه وضعیتی باشی.</p> اصلا نمی دونم دختری یا پسر؟ هرچند فرقی نداره. فقط مهم اینه که سالم و بی دردسر به دنیا بیای. با بابا تصمیم گرفتیم اگه دختر بودی اسمتو بزاریم شیدا و اگه پسر بودی کورو...
18 ارديبهشت 1390

شیدا یا داداش شیدا

دیشب رفتیم پیش دکتر هاشمیان. به امید اینکه بگه دیگه وقت زایمان رسیده ولی دکتر بعد از معاینه بهم گفت بچتون قصد بیرون اومدن نداره!!!! می گفت هنوز اصلا دهانه رحمت باز نشده و بچه هم هنوز خیلی بالاست. گفت: اگه تا هفته دیگه دوشنبه دردت نگرفت دیگه خطرناک می شه و باید بری بیمارستان بخوابی تا با آمپول فشار به دنیا بیاریمش. بعد هم سونوگرافی انجام داد. اینجا بود که یک برق سه فاز بهم وصل شد. نمی تونی حدس بزنی دکتر چی گفت!!!!! دکتر گفت: بچه تون پسره     اولش فکر کردم به خاطر آشناییت و شوخی که با دکتر دارم می خواد اذیتم کنه ولی اون گفت فکر کنم پسر باشه. وقتی جاخوردن شدید منو دید گفت شوخی کردم ولی فهمیدم الکی می گه...
13 ارديبهشت 1390

عکس سیسمونی

عزیزم قول داده بودم عکس سیسمونی که مامانی زحمتشو کشیدن بزارم. وقتی از مامانی تشکر کردم گفتن: ایشالا زنده باشم جهیزیه شو آماده کنم. دستشون درد نکنه.       ...
12 ارديبهشت 1390

شیدا جون در می زنه

دختر گل من دو روزه کمر درد بدی گرفتم. مامانی و مامان جون می گن اینا نشونه های زایمانه. به قول معروف داره در می زنه. دیشب یک بار درد بدی توی دلم گرفت. قیافه ی من که درد می کشیدم به کنار دیدنی تر قیافه ی بابا مصطفی بود که از ترس و دلسوزی واسه من رنگ از روش پریده بود.  برای اولین بار فهمیدم اینکه می گن درد زایمان بده یعنی چی؟ بابا می گه تا این دردا رو نکشی که بهشتو بهت نمی دن. امیدوارم به زودی و به سلامتی و راحت به دنیا بیای   ...
12 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد