شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخملم شیدا

اولین هشدار

عزیزم دیشب حسابی من و باباتو ترسوندی. درد های بدی داشتم که نشون دهنده ی نزدیک شدن زمان به دنیا اومدنته. امروز دیگه تموم کارامو کردم.اگه می خوای حالا به دنیا پا بگذار . بی صبرانه منتظرتیم
5 ارديبهشت 1390

دختر شجاع من

توی برنامه ی رشد جنین که از شبکه ی من و تو پخش شد می گفت جنین توی رحم مادر از صداهای بلند می ترسه و عکس العمل نشون می ده. می گفت همه ی موجودات بطور غریزی ترس از خورده شدن دارند و جنین هم از صدای بلند می ترسه که خورده بشه. من باورم نمی شد تا اینکه تجربه کردم. وقتی سوار وانت بابا می شیم بخاطر تکون های زیاد وانت و چاله ها و دست اندازهای خیابون تو می ترسی و خودتو سفت می گیری و از ترس افتادن به سمت بالا یعنی زیر قفسه سینه ی من بیچاره فشار می دی. دیروز بابا بهت می گفت: نتررررررس، شجاع باش . تو شیر زنی نباید از این تکون ها بترسی. حالا دیدی چرا بهت می گم دختر شجاع عزیزم؟؟!!!!! ...
2 ارديبهشت 1390

دو هفته تا پایان انتظار

عزیزکم پیروز رفتم پیش دکتر زارعان. گفت همه چیز نی نی تون خوبه. حدود ۲ هفته دیگه طول می کشه. خوشحال شدم چون دائم می ترسیدم زود به دنیا بیای ولی دکتر کلی دلگرمی بهم داد. دیروزم ساک بیمارستانتو آماده کردم.نمی دونم چی لازم می شه که بردارم خصوصا با این راه دور. دیروز به خاطر تو کل دکوراسیون خونه رو عوض کردیم و یک دست مبل جدید حریدیم.طفلک بابا مصطفی، من که نمی تونستم کمکش کنم خودش تنها مبل و میزو جابه جا کرد.توی اون شلوغی جابه جایی وسایل تو هم هی تکون می خوردی. بابا می گفت : ببین به خاطر نیم وجب بچه مجبور شدیم کل خونه رو به هم بریزیم. به امید روزی که روی مبل ها ورجه ورجه کنی. ...
29 فروردين 1390

سیسمونی شیدا جون

عزیزم، مبارکت باشه. دست مامانی درد نکنه که اینقدر چیزای خوشگل واست خریده. دیروز از ظهر خاله حوریه و بنیامین اومدن و وسایل اتاقو جابه جا کردن و عصر مامانی و خاله حورا و دایی محمد و بابا هم اومدن و وسایلتو آوردن و اتاق مشترکمونو چیدن. حیف که خونمون کوچیکه و ۱ اتاق بیشتر نداره وگرنه خیلی اتاقت قشنگ می شد. شب هم آقاجون ها و مامان جون و عمو داوود و عمو روح اله اومدن و تا آخر شب همه با هم بودیم. حسابی همه خسته شدن. دست همشون درد نکنه. عکس سیسمونیتو بعدا می زارم چون هنوز خاله حورا می خواد روی دیوار ها طراحی و تزیین انجام بده. بابا مصطفی صبح هنوز که خوا آلود بود اومد بالاسر کلبه بازیت و با لحن بچه گونه گفت : گوگولی بابا، کی بشه توی...
26 فروردين 1390

تخت شیدا

عزیزم بالاخره تخت خوابت رسید. از بس این آقای سعادت بدقولی کرد و از امروز به فردا وعده داد خسته شده بودیم. تا اینکه بالاخره دیشب ساعت ۱۱ و نیم تختتو آوردن. بابا مصطفی از ذوق فورا سرهمش کرد و یک تشک انداخت روش و رفت روش خوابید. تختختم مثل کمدت قشنگه.عکسشو بعدا میزارم ببینی. وقتی مثل هر شب حدود ساعت ۳ بی خوابی زد به سرم و اومدم نشستم پای تلوزیون روی تختت خوابیدم. فکر اینکه تو تا چند وقت دیگه روی این تخت خوابیده باشی نمیذاشت بخوابم. آخر سرم بلند شدم و این وبلاگو واست درست کردم. مامانی از رسیدن تختت بیش از همه خوشحال شد.دستش درد نکنه.خیلی حرس خورد تا بالاخره سیسمونیت کامل شد. می خوای با هم از همینجا ببوسیمش؟   شیداجونم فرشته ی ...
24 فروردين 1390

سلام

سلااااام مدتی بود که می خواستم واست یک کار اینترنتی بکنم. به پیشنهاد خاله حورا توی صفحه فیس بوک یه چیزایی میذاشتم ولی دلچسبم نبود. از امروز بالاخره تونستم با این کامپیوتر ذغالی یک وبلاگ واست درست کنم. می خوام تا وقتی می تونم خاطراتتو بنویسم تا بعدها اگر خواستی وتونستی بخونیش. امیدوارم بتونم از پسش بر بیام تو که یک فرشته ای کمکم کن تا بهترین باشم. می بوسمت عزیزم
24 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد