سقوط از تخت خواب مامان و بابا
زنبورک ویز ویز من
، امروز گذاشتمت روی تخت خواب خودمون که بهت حریره بدم.یکدفعه بابا صدام زدند.منم رفتم توی آشپزخونه. بعد از ٣٠ ثانیه صدای جیغغغغغغغغت بلند شد.تا حالا اینجوری جیغ نزده بودی.داد زدم: مصطفی، افتاد. و دویدم به سمت اتاق.
تو چند تا غلت زده بودی و افتاده بودی پایین زیر میز اتو. بلندت کردم و بقلت کردم.همینجور گریه می کردی. پیشونیت چند تا خراش برداشته بود.
حسابی گریه کردی
و من و بابا نازتو کشیدیم.
بعدم رفتیم خونه مامانی و تو اونجا خیلی دمغ بودی.
یک کار جدید یاد گرفتی.بابا می ذارنت روی اپن آشپزخونه یا روی میز و تو خودتو پرت می کنی توی بقل بابا. موقع انداختن خودت چشماتو می بندی و با شتاب خودتو پرت می کنی که نبینی کجا می افتی. بعد هم بلند بلند می خندی.
راستی چند روزه عمو روح اله دوباره رفتن ونزوئلا و تا چند ماه دیگه نمیان.جاشون خالیه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی