به خوردن
عزیزم ورد زبونت کلمه ((به )) شده ( خیلی محکم ب رو ادا می کنی) هر وقت ازت می پرسن : شیدا چی می خوای؟ شیدا چی خوردی؟ می گی : به
دیشب حاضر نشدی شام بخوری و زود خوابیدی. تا صبح منو بیچاره کردی از بس شیر خوردی.آخه گرسنه بودی و با شیرم سیر نمی شدی. صبح زود که ما واسه نماز بیدار شدیم تو توی خواب می گفتی : به.
من و بابا جیگرمون کباب شد که اینقدر گرسنه ای که تو خوابم حرف می زنی. احتمالا خواب خوراکی می دیدی.
واسه همین بیدارت کردیم و تا تخم مرغت بپزه کمی نون و ماست چکیده که خانم همسایه واست مرتب میاره بهت دادم و تو یه ته بندی کردی.
خانم همسایه مون یه پیرزن تنهاست(خانم رمضانی) که هر وقت دلش میگیره میاد خونمون و یکم درد دل می کنه. تو هم اونو خیلی دوست داری. می ری توی بقلش و آروم می گیری. اونم عاشق تو شده.
مرتب شیر می گیره و ماست می کنه و ماست رو کیسه میندازه و واست میاره(دستش درد نکنه). تو هم خیلی دوست داری.
حاضر نیستی روزها تنها بشینی و بازی کنی. حتما من باید پیشت بشینم تا تو بازی کنی.
دنبالم تو آشپزخونه میای و به پاهام می چسبی و گریه می کنی.نمی ذاری ظرف بشورم و غذا بپزم. منم وقتی خوابی تند تند کارهامو می کنم.