شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دخملم شیدا

تولد

<p>عزیزم توی این مدت که منتظرت بودیم هرکسی یک چیزی راجع بهت می گفت. یکی می گفت: دخترتون دل سنگینه. یکی می گفت: چقدر ناز داره. یگی می گفت:... خلاصه که اعصاب من و بابا حسابی خورد شده بود.  تا اینکه دلمونو یک دل کردیم و تصمیم گرفتیم فردا صبح بریم اصفهان ببینیم دکتر اونجا چی می گه.</p> <p>اگه اونم نظرش مثل دکتر اینجا باشه منو بستری می کنن و تو رو به زور به دنیا میارن.</p> <p>فقط خدا می دونه فردا اینموقع توی چه وضعیتی باشی.</p> اصلا نمی دونم دختری یا پسر؟ هرچند فرقی نداره. فقط مهم اینه که سالم و بی دردسر به دنیا بیای. با بابا تصمیم گرفتیم اگه دختر بودی اسمتو بزاریم شیدا و اگه پسر بودی کورو...
18 ارديبهشت 1390

شیدا یا داداش شیدا

دیشب رفتیم پیش دکتر هاشمیان. به امید اینکه بگه دیگه وقت زایمان رسیده ولی دکتر بعد از معاینه بهم گفت بچتون قصد بیرون اومدن نداره!!!! می گفت هنوز اصلا دهانه رحمت باز نشده و بچه هم هنوز خیلی بالاست. گفت: اگه تا هفته دیگه دوشنبه دردت نگرفت دیگه خطرناک می شه و باید بری بیمارستان بخوابی تا با آمپول فشار به دنیا بیاریمش. بعد هم سونوگرافی انجام داد. اینجا بود که یک برق سه فاز بهم وصل شد. نمی تونی حدس بزنی دکتر چی گفت!!!!! دکتر گفت: بچه تون پسره     اولش فکر کردم به خاطر آشناییت و شوخی که با دکتر دارم می خواد اذیتم کنه ولی اون گفت فکر کنم پسر باشه. وقتی جاخوردن شدید منو دید گفت شوخی کردم ولی فهمیدم الکی می گه...
13 ارديبهشت 1390

عکس سیسمونی

عزیزم قول داده بودم عکس سیسمونی که مامانی زحمتشو کشیدن بزارم. وقتی از مامانی تشکر کردم گفتن: ایشالا زنده باشم جهیزیه شو آماده کنم. دستشون درد نکنه.       ...
12 ارديبهشت 1390

شیدا جون در می زنه

دختر گل من دو روزه کمر درد بدی گرفتم. مامانی و مامان جون می گن اینا نشونه های زایمانه. به قول معروف داره در می زنه. دیشب یک بار درد بدی توی دلم گرفت. قیافه ی من که درد می کشیدم به کنار دیدنی تر قیافه ی بابا مصطفی بود که از ترس و دلسوزی واسه من رنگ از روش پریده بود.  برای اولین بار فهمیدم اینکه می گن درد زایمان بده یعنی چی؟ بابا می گه تا این دردا رو نکشی که بهشتو بهت نمی دن. امیدوارم به زودی و به سلامتی و راحت به دنیا بیای   ...
12 ارديبهشت 1390

اولین هشدار

عزیزم دیشب حسابی من و باباتو ترسوندی. درد های بدی داشتم که نشون دهنده ی نزدیک شدن زمان به دنیا اومدنته. امروز دیگه تموم کارامو کردم.اگه می خوای حالا به دنیا پا بگذار . بی صبرانه منتظرتیم
5 ارديبهشت 1390

دختر شجاع من

توی برنامه ی رشد جنین که از شبکه ی من و تو پخش شد می گفت جنین توی رحم مادر از صداهای بلند می ترسه و عکس العمل نشون می ده. می گفت همه ی موجودات بطور غریزی ترس از خورده شدن دارند و جنین هم از صدای بلند می ترسه که خورده بشه. من باورم نمی شد تا اینکه تجربه کردم. وقتی سوار وانت بابا می شیم بخاطر تکون های زیاد وانت و چاله ها و دست اندازهای خیابون تو می ترسی و خودتو سفت می گیری و از ترس افتادن به سمت بالا یعنی زیر قفسه سینه ی من بیچاره فشار می دی. دیروز بابا بهت می گفت: نتررررررس، شجاع باش . تو شیر زنی نباید از این تکون ها بترسی. حالا دیدی چرا بهت می گم دختر شجاع عزیزم؟؟!!!!! ...
2 ارديبهشت 1390

دو هفته تا پایان انتظار

عزیزکم پیروز رفتم پیش دکتر زارعان. گفت همه چیز نی نی تون خوبه. حدود ۲ هفته دیگه طول می کشه. خوشحال شدم چون دائم می ترسیدم زود به دنیا بیای ولی دکتر کلی دلگرمی بهم داد. دیروزم ساک بیمارستانتو آماده کردم.نمی دونم چی لازم می شه که بردارم خصوصا با این راه دور. دیروز به خاطر تو کل دکوراسیون خونه رو عوض کردیم و یک دست مبل جدید حریدیم.طفلک بابا مصطفی، من که نمی تونستم کمکش کنم خودش تنها مبل و میزو جابه جا کرد.توی اون شلوغی جابه جایی وسایل تو هم هی تکون می خوردی. بابا می گفت : ببین به خاطر نیم وجب بچه مجبور شدیم کل خونه رو به هم بریزیم. به امید روزی که روی مبل ها ورجه ورجه کنی. ...
29 فروردين 1390

سیسمونی شیدا جون

عزیزم، مبارکت باشه. دست مامانی درد نکنه که اینقدر چیزای خوشگل واست خریده. دیروز از ظهر خاله حوریه و بنیامین اومدن و وسایل اتاقو جابه جا کردن و عصر مامانی و خاله حورا و دایی محمد و بابا هم اومدن و وسایلتو آوردن و اتاق مشترکمونو چیدن. حیف که خونمون کوچیکه و ۱ اتاق بیشتر نداره وگرنه خیلی اتاقت قشنگ می شد. شب هم آقاجون ها و مامان جون و عمو داوود و عمو روح اله اومدن و تا آخر شب همه با هم بودیم. حسابی همه خسته شدن. دست همشون درد نکنه. عکس سیسمونیتو بعدا می زارم چون هنوز خاله حورا می خواد روی دیوار ها طراحی و تزیین انجام بده. بابا مصطفی صبح هنوز که خوا آلود بود اومد بالاسر کلبه بازیت و با لحن بچه گونه گفت : گوگولی بابا، کی بشه توی...
26 فروردين 1390

تخت شیدا

عزیزم بالاخره تخت خوابت رسید. از بس این آقای سعادت بدقولی کرد و از امروز به فردا وعده داد خسته شده بودیم. تا اینکه بالاخره دیشب ساعت ۱۱ و نیم تختتو آوردن. بابا مصطفی از ذوق فورا سرهمش کرد و یک تشک انداخت روش و رفت روش خوابید. تختختم مثل کمدت قشنگه.عکسشو بعدا میزارم ببینی. وقتی مثل هر شب حدود ساعت ۳ بی خوابی زد به سرم و اومدم نشستم پای تلوزیون روی تختت خوابیدم. فکر اینکه تو تا چند وقت دیگه روی این تخت خوابیده باشی نمیذاشت بخوابم. آخر سرم بلند شدم و این وبلاگو واست درست کردم. مامانی از رسیدن تختت بیش از همه خوشحال شد.دستش درد نکنه.خیلی حرس خورد تا بالاخره سیسمونیت کامل شد. می خوای با هم از همینجا ببوسیمش؟   شیداجونم فرشته ی ...
24 فروردين 1390

سلام

سلااااام مدتی بود که می خواستم واست یک کار اینترنتی بکنم. به پیشنهاد خاله حورا توی صفحه فیس بوک یه چیزایی میذاشتم ولی دلچسبم نبود. از امروز بالاخره تونستم با این کامپیوتر ذغالی یک وبلاگ واست درست کنم. می خوام تا وقتی می تونم خاطراتتو بنویسم تا بعدها اگر خواستی وتونستی بخونیش. امیدوارم بتونم از پسش بر بیام تو که یک فرشته ای کمکم کن تا بهترین باشم. می بوسمت عزیزم
24 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد