تولد
<p>عزیزم توی این مدت که منتظرت بودیم هرکسی یک چیزی راجع بهت می گفت. یکی می گفت: دخترتون دل سنگینه. یکی می گفت: چقدر ناز داره. یگی می گفت:... خلاصه که اعصاب من و بابا حسابی خورد شده بود.
تا اینکه دلمونو یک دل کردیم و تصمیم گرفتیم فردا صبح بریم اصفهان ببینیم دکتر اونجا چی می گه.</p>
<p>اگه اونم نظرش مثل دکتر اینجا باشه منو بستری می کنن و تو رو به زور به دنیا میارن.</p>
<p>فقط خدا می دونه فردا اینموقع توی چه وضعیتی باشی.</p>
اصلا نمی دونم دختری یا پسر؟
هرچند فرقی نداره. فقط مهم اینه که سالم و بی دردسر به دنیا بیای.
با بابا تصمیم گرفتیم اگه دختر بودی اسمتو بزاریم شیدا و اگه پسر بودی کوروش.
این روزا خیلی اعصابم ضعیف شده. نمی دونم چرا؟ ولی احساس می کنم سردرگمی فشار زیادی بهم میاره. منتظر یک اشاره ام تا بزنم زیر گریه.
فقط خدا کنه تولدت راحت و بی دغدغه باشه و زود با هم بیایم خونه. دیشب به بابا می گم فقط چند شب دیگه دوتایی تنهاییم. بابا هم بغضش گرفت.شاید هم از خوشحالی بود که قراره بابا بشه. خلاصه که بی صبرانه همه منتظر تشریف فرماییت هستن.