شش ماهگی
جیگر طلا، الان ١ روزه که تو شش ماهگی رفتی. واکسنت اذیتت کرد. ٢ روز تب داشتی. جای واکسنت هنوزم قرمزه و سفت شده.
حالا یاد گرفتی که قشنگ بنشینی. دور و برتو چند تا بالشت می زارم که خدایی نکرده به زمین نخوری.تو هم نشستنو دوست داری.
دیروز برای اولین بار فرنی خوردی.برای اولین بار بود که شیر پاستوریزه می خوردی.مثل اینکه به معده ات نساخت.تا شب نق می زدی آخرم کلی گلاب به روتون بالا آوردی و راحت شدی.
عاشق بنیامین شدی. اگه تو مجلسی بنیامین باشه دیگه محل به کسی نمیزاری. دیشب که مامانی اینا با خاله اومده بودن اینجا بنیامین حالش خوب نبود و محلت نمی ذاشت ولی تو از اول تا آخر پیشپاهاش وایساده بودی و واسش قنج می زدی.
آخه دختر که اینقدر سبک نمی کنه خودشو! یکم خودتو بگیر واسش تا بیاد دنبالت.
هرکی می خواد بره بیرون می خوای همراش بری.با روروک راه می افتی دنبالش و می گی ددر.
دیشب بعد اینکه مهمونا رفتن تازه شنگول شده بودی و هیج جوری نتونستم بخوابونمت.
کلی تو تاریکی بازی کردی و بالاخره سرتو گذاشتی زمین.منم از فرصت استفاده کردم و دست به پشتت زدم تا اینکه ساعت ١ خوابت برد.
به چیزای مسخره ای می خندی و از خنده ضعف می کنی. مثلا تکون دادن اتفاقی پا، بالا گذاشتن یک کیسه تو ماشین، گفتن کلمه ی پا و ...
زنبورک ویز ویز من هیچوقت یادت نره که من و بابا خیلی خیلی دوستت داریم