دونده ماراتن
عزیزم دیگه خیلی خوب راه می ری. از دیشب که واست با خاله حوریه یه چرخ عصایی خریدیم تو اونو دست گرفتی و دیگه به زمین ننشستی. همینطور داری راه می ری. خیلی دوستش داری.
زمین خوردنت موقع راه رفتن خیلی کم شده. وقتی یه چیزی دستت باشه کمتر زمین می خوری و خوب راه میری.
کشته مرده ی تن صداتم. کم کم داره تن صدات شکل می گیره. یه صدای تو دماغی داری. وقتی حرف می زنی حسابی از صدات لذت می برم.
گوشی تلفونو دستت می گیری و دیگه خاموش نمی شی، همینطور حرف می زنی. اول یه الوی کش دار می گی و بعد دیگه حسابی با اونطرف خط که معلوم نیست کیه حرف می زنی.موقع حرف زدن هم حتما باید راه بری. از این طرف به اون طرف.یه قیافه جدی هم به خودت می گیری که نگو و نپرس.می افتی ولی باز تلفن از دستت نمی افته.فکر کنم از بابا یاد گرفتی که خیلی با تلفن صحبت می کنن و بعضی وقتها دعوا و بلند بلند حرف می زنن. تو هم گاهی دعوا می کنی و حرف می زنی.
دوست داری موقع راه رفتن کفش یا دمپایی پات باشه. به کفش یا جوراب می گی تا تا.
بعضی وقتها موقع راه رفتن هم خودت می گی تا تا .
کفشای کوچولوی سفیدتو پا می کنی و تمام حیاط خونه مامانی و مامانجون رو زیر پا می ذاری. توی اتاقم دمپایی من یا بابا یا خودت که چراغم داره می پوشی و به سختی باهاش راه می ری.
وقتی می گم بریم خونه مامانی یا مامانجون می گی آآب.چون اونجاها می ری حیاط و آب بازی می کنی.
وقتی ازت می پرسیم ماهی چی می گی؟ می گی: آب
یه کاغذ می گیری دستت و راه می ری و شروع می کنی از روش می خونی. قیافه حق به جانبت موقع خوندن واقعا دیدنیه
خیلی خیلی من و بابا دوستت داریم و امیدواریم همیشه واست بهترین مامان و بابای دنیا باشیم.
بهت میگیم خودتو گیلی گیلی کن.خودتو قلقلک می کنی.این عکس از همون لحظه است