دکتر
عزیزم امروز برای اولین بار دکترت بردم و برگ اول دفترچه بیمت رو خط خطی کرد. امیدوارم آخرین برگ هم باشه که خط خطی می شه.
چند روزه استفراغ می کنی و باد تو دل کوچولوت می پیچهو دکترم یه قطره داد که ایشالا خوب بشی. وزنت ٦ کیلو و ٤٠٠ گرم بود.
تو کیلینیک هر آدمی که می دیدی بهش می خندیدی و سرت دنبال هر کی رد می شد می رفت. حالا فکر کن کیلیکم شلوغ و دایم یکی از جلوت رد شه!!!!
کارای جدیدی که می کنی:
خودتو از روی کریر بلند می کنی و می خوای بشینی و می خوای پرت کنی جلو.
بالاخره تونستم گولت بزنم و شیر ریختم تو شیشه و بهت دادم و تو هم خوردی.
بابا بغلت می کنه و هوشتی بالات می کنه و تو از خنده قش می کنی و خودتو مثل قنچ جمع می کنی.
خاله حورا یک ببعی پشمالو داره. میزنتش تو سینت و از خنده با صدای بلند ضعف می کنی.
خاله عکس من و بابا رو نشونت می ده و می گه مامان بابا و تو می خندی.
خیلی ترسویی. با کوچیک ترین صدا از جا می پری.مخصوصا وقتی او عالم خودتی.
عکستو دیشب گذاشتم او بی ان تی و گفتن تو شکل پسر عمه پوریایی.
هفته دیگه واکسن داری. ایشالا اذیت نشی.
من و بابا خیلی دوستت داریم.