شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

دخملم شیدا

آقاجوون رفت

روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم، هم من هم تو و هم سختتر از همه بابا. آقاجون به قول خودت جواهری یا نیستانک از بین ما پرکشید و رفت.بعدچند هفته مریضی و بیمارستان بودن آقاجوون دیگه نتونست مریضی رو تحمل کنه . چند هفته ای هی مرخص میشدن و دوباره که خونه می اومدن حالشون بد میشد و بستری میشدن.تو این مدت تو یه بار بیمارستان  یدنشون رفتی که خاطره بدی  واست شده و دیگه نمیخوای بیمارستان بری. سعی کردم کمتر تو توی مراسم ها باشی که روحیت خراب نشه ولی بازم همیشه نمیشد.خاله حوریه و خاله حورا سنگ تموم گذاشتن واسه مراقبتت. خیلی روحیت خراب شده.دایم سراغ آقاجونو میگیری.همش میگی آقاجوون بیمارستانن خوب میشن میان. چند روز پیش که با دستای کوچولوت دعا م...
9 دی 1392

ترک شیشه شیر

دخمل نازنینم،حسابی به شیشه شیرهات معتاد بودی.دوتا شیشه داشتی یکی بزرگ یکی کوچیک. بزرگه رو طی یه مراسمی دادی به بنیامین نتیجه صاحب. مونده بود کوچیکه که حسابی بهش وابسته بودی.خصوصا توی شب اگه نبود یا اگه شیر نداشتیم بیچارمون می کردی. چند روز پیش رفته بودیم باغ و بابا و حسین مشغول سنگ فرش کردن ایوون بودن که من واسشون چای آوردم لب ایوون. تو گفتی منم چایی می خوام تو شیشه. حشین بهت خندید و گفت مگه تو هنوز شیشه می خوری.امیر محمد(پسر خواهرش)شیشه نمی خوره.شیشه بده بنداز دور. تو هم که خیلی حسین رو دوست داری بعد از خوردن چایی شیشه رو پرت کردی تو ایوون.منم وقتی حواست نبود من رفتم شیشه رو برداشتم و قایمش کردم. عصر دوباره بهانه شیشه گرفتی و زدی ز...
13 مهر 1392

شیرین زبوون

دختر قشنگ من حسابی شیرین زبوونی می کنی. هر وقت بخوای منو صدا کنی می گی دختررررررررررم، دختر من، قشنگگگگگگگگگگگگگگم به بابا هم می گی پسرررررررررررررم. هر وقت یه کاری بکنیم که وفق مراد نباشه می گی ای بابا چه بچه ای شده مامان، ای بابا چه بچه ای هستیا. تلفن بر می داری و حسابی با همه حرف می زنی. با موبایل هر کسی هم که دستته به دوست اون طرف زنگ می زنی و حرف می زنی . معمولا با موبایل من به خاله زهرا زنگ می زنی. پشت تلفنم حسابی تعارف تیکه پاره می کنی. دیروز خونه خاله حوریه بودی. وقتی شب اومدیم دنبالت اینقدر قشنگ از اتفاقاتی که افتاده بود و کارایی که کرده بودی تعریف می کردی که قند تو دل مامان و بابا آب شد. توی باغ صاحب بهت می گه گلشنی. ...
5 شهريور 1392

دوباره می نویسم

عزیزم شرمنده از وقفه طولانی که تو نوشتن خاطراتت پیش اومد. حسابی سر منو شلوغ کردی،دیگه به هیچ کاری نمی رسم. بدون هیچ مقدمه ای می خوام از کاراریی که این مدت انجام می دی بنویسم. دیگه حسابی زبوون می ریزی. به هر کی می رسی سلام می کنی و وقتی طرف جوابتو می ده ادای صاحب (پیرزن ساکن باغ) در میاری می گی سلام از ما. روزی چند بار تلفن بر می داری و به دوستات و بچه های فامیل و مامانی و خاله زهرا و خاله حوریه زنگ می زنی.پشت تلفن حرفایی می زنی که آدم باورش نمی شه. وقتی واقعا با تلفن حرف می زنی هی سرتو به نشانه تایید حرفای طرف مقابل تکوون می دی انگار طرف می بینتت. جدیدا حرفای جالبی می زنی. مثلا چند روز پیش هر چی می خواستی بگی اولش می گفتی "احتمالا"...
28 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد