کارهای بامزه شیداجون
جیگملم، می خوایم اسباب کشی کنیم بریم خونه مامانجوون و آقاجوون طبقه بالا بشینیم. من با نارضایتی مجبورم که بریم اونجا. با اینکه اونها خیلی خیلی خوبند ولی من می ترسم با رفتن و نزدیک شدن رابطه مون بهم بخوره ولی از بس اینمدت آقاجوون اصرار کردن و یه حرفایی زدن که دل بابا رو به سوزوندن من بخاطر بابا می رن.حسابی دلم واسه این خونه تنگ می شه.آخه از آغاز زندگی مشترک من و بابا اینجا بودیم و بعد هم اومدن تو خاطراتمون رو زیادتر کرد.
دیروز رفتیم بالا و تقریبا اسباب و اثاثیه اونها رو تو یک اتاق جمع کردیم تا 2 تا اتاق دیگه خالی بشه واسه خودمون.
تو تمام وقت می خواستی بقل یکی بشی و من موندم با این کار تو چطور اسباب کشی کنیم.
پریشب موقع خواب تو جعبه گل سرهاتو برداشته بودی و به من می دادی که بزنم به سرت.
منم ازت گرفتم و گفتم فردا صبح موهاتو ناز ناز می کنم و می زنم به موهات.
صبح وقتی از خواب بیدار شدی اولین کاری که کردی این بود که گلسرها رو پیدا کردی و دادی به من که یعنی بزن به موهام.
قربونت برم که حافظت اینقدر قویه.
منم زدم به موهات و رفتیم خونه آقاجوون. وقتی بالا بودیم تو وسط اون اثاثیه گیره رو از موهات باز کردی و دادی به من.منم به خودت دادم و گفتم نذاری دهنت و اینجا هم ننداز که میون اثاثیه گم می شه.
حدود 1 ساعت بعد که تو داشتی پایین بازی می کردی اومدم بهت سر بزنم. تا منو دیدی دستتو به طرفم باز کردی و دستای کوچولوت که خیس عرق شده بود رو بهم نشون دادی و گلسرت که محکم تو دستت گرفته بودیو بهم دادی.
فدات بشم که از الان معلومه که چیز نگه داری.