شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

دخملم شیدا

خاطرات عید نوروز

1391/1/17 16:18
نویسنده : مامان نیره
1,592 بازدید
اشتراک گذاری

موش موش مامان(اسمی که هروقت اینجوری صدات میزنم کلی واسم موش میشی) عید هم با همه خاطرات خوب و بدش گذشت.

روز قبل از عید به حمام و نظافت

niniweblog.com

و چیدن هفت سین گذشت. موقعی که من هفت سین رو آماده می کردم چون تو دست به وسایل نزنی یه آبپاش دادم دستت. تو هم با بابا شروع به بازی با آبپاش کردی. بابا یه کم آب می پاشیدن تو صورتت و تو قاه قاه می خندیدی. ایقدر خندیدی که ترسیدیم دل درد بگیری و بابا بی خیال شدن.

niniweblog.com

صبح قبل از سال تحویل بیدار شدی و صبحانه خوردی و حاضرت کردم و بابا و من سر سفره هفت سین نشستیم(البته میز هفت سین)

 niniweblog.com

ساعت حدود یه ربع به نه سال تحویل شد و من و بابا یه جفت گوشواره شکل گل بهت عیدی دادیم.به همراه یه سکه یک گرمی و یک اسکناس 10 هزار تومانی. تو پول رو بیشتر از همه دوست داشتی و حسابی چلوندی و آخرم به من دادی.

بعد رفتیم خونه مامانی. اونجا هم مامانی و آقاجون هر کدوم 50 هزار تومن عیدی بهت دادن و تو همه رو بذل و بخشش می کردی.

خاله حوریه اینا هم اومدن و بعد از عید دیدنی کوتاه ما به خونه مامانجون رفتیم و اونجا هم از آقاجون و مامانجون هر کدوم 2 هزار تومن عیدی گرفتی.

الببته در طول این عید عمه سعادت و عمه سعیده و عمو مجتبی و عمو مسعودو دایی هادی و دایی محمد و عمو کریم و خاله حوریه و دایی مهدی  به شما عیدی دادن.

ولی مهمتر از همه عیدی بنیامین به تو بود که خیلی دوستش داری.

niniweblog.com

یه سری لوازم  آرایش اسباب بازی  که عاشق سشوار و شونه و موبایلشی.

روزها دایم با موبایلش صحبت می کنی.

عزیزم روز سوم عید رو به تهران راه افتادیم. چون چهارم عروسی دختر عموی بابا بود. همه باهم. رفتیم خونه پسر خاله بابا احمد آقا. خونه کوچیک بود و 15 نفر آدم توی هم وول می خوردیم و این وسط تو با بچه ها کیف می کردی. صبح زودتر از همه بیدار می شدی و روی بچه ها می پریدی و بیدارشون می کردی.

niniweblog.com

شیدا و مامان و بابا در کاخ نیاوران

حدود یه هفته تهران بودیم و گردش کردیم و به تو بیشتر از همه خوش گذشت چون با امیر و مژده و پریسا و پوریا گذشت.

توی عروسی هم یه روز رقصیدی و می خواستی بری تو میدون رقص برقصی.

niniweblog.com

وقتی از تهران برگشتیم من و تو بابا سرماخوردیم و 2 روز خونه خوابیدیم.

niniweblog.com

13 بدر هم همراه خانواده بابا رفتیم جلال آباد. اونجا هم کلی خوشحال بودی.

شیدا در 13 بدر مسئول مراقبت از غذا

کلا این چند روز عید چون همش با بچه ها و توی شلوغی گذشت دیگه نمی خوای تنها باشی و می خوای دایم ددر بری. کارهاتم خیلی پیشرفت کرده. مثلا از مبل و تخت پایین میای. از مبل بالا می ری. می تونی هر چیزی رو از کیفش در بیاری و دوباره توی کیفش بذاری. الو می گی. ما که می گیم یک تو می گی دو. چند ثانیه هم می تونی روی پاهات وایسی و بعد آروم آروم می شینی.

توی این عکس خودت وایسادی و به کسی تکیه ندادی.

شیدا روی پاهی خودش وایساده

 

خیلی این دوتا مریضی که این آخر کشیدی کوچولوت کرد. طوریکه از دوماه پیش تا حالا 400 گرم وزن کم کردی. ومن همیشه نگران کوچولو بودنتم.

اینم نوه های آقاجون و مامانجون

جمع جهانیان

اینقدر کارات بامزه شده که روزی هززار بار با بابا قربونت می ریم.

niniweblog.com

خدا حفظت کنه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

ilijoon
17 فروردین 91 17:05
سلام شيدا جون من ايليا بزرگ مرد كوچك هستم اگه دوست داشتي موافق با تبادل لينك هستم ilijoon.niniweblog
مامان یسنا
17 فروردین 91 18:02
سلام مرسی که به ما سر زدی عزیز ذلم!!! شیدا جون چرا رفتی رو قابلمه گلم؟
عمو روح الله
19 فروردین 91 23:32
به به چه عکسای قشنگی ، ماشا الله چقدر شیرین و ناز شده ، همیشه شاد باشید.
مامان بهار
26 فروردین 91 18:44
خاله جون رو قابلمه چیکار میکنی ای شیطون شیدای مامان
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد