کارهای جدید شیدا
عزیزم اینروزها نمی دونم چرا وقت نمی گنم مطلب واست بذارم.الانم سعی می کنم به سرعت کارهای بامزت رو بنویسم.
این روزها خیلی بزرگ و باهوش و خانم و البته با مزه شدی.
چند روز پیش بابا از صبح سر کار رفتن و من و تو تا غروب تنها خونه بودیم. عصر حسابی دلت گرفته بود.هی کلاهتو برمیداشتی و می دادی به من و می گفتی: ددر
من کلاهو ازت می گرفتم و می ذاشتم اونطرف. تو دوباره بر می داشتی و می دادی به من و می گفتی : ددر
بعد چند بار تکرار من کلاهتو قایم کردم. تو رفتی گشتی شنلتو پیدا کردی و سعی می کردی بپوشی و می گفتی : ددر.
منم دلم سوخت و لباست پوشوندم و با کالسکه رفتیم پارک مهارت سر بلوار.تو کلی ذوق کردی.
هوا دیگه کم کم گرم شده و بعد از ظهر ها در حیاط رو باز می کنیم. مامان رفتم تو آشپزخونه و بابا هم رفتن تو اتاق. یکدفعه دیدم تو نیستی. با سرعت دویدم سمت حیاط. دیدم تو مثل آدم بزرگها نشستی لب ایوون و پاهاتو دادی پایین و داری به درخت و گنجیشک نگاه می کنی.
اینقدر ذوق کردم که ازت عکس گرفتم.
مامانی چند وقت پیش واست یه توپ خریدن که مثل هندونه است. دیروز رفته بودیم میوه بخریم. من و تو تو ماشین بودیم. دیدم هی تو می گی:تو تو
گفتم شاید موتوری یا آدمی چیزی دیدی می خوای نشون من بدی. بعد که دیدم خیلی اصرار داری به نشون دادن دیدم یه عالمه هندونه در میوه فروشی رو هم ریخته و تو می گی توپ
از خنده مردم که بچه من به هندونه ها می گه توپ.تفلک دختر هندونه ندیده من.
یاد گرفتی هر کی می خنده تو هم می خندی. بعضی وقتها هم الکی می خندی که ما بهت بخندیم.
چند شب پیش بابا خیار خوردن و ته خیار رو محکم می کوبیدن به پیشونیت و تو می خندیدی. تو با ته خیار مشغول بازی شدی. بعد چند ساعت که بابا خسته بودن و خوابیده بودن تو ته خیار رو برداشته بودی به مغز سر بابا می کوبیدی. شب شد و خوابیدیم. فردا صبح تا تو از خواب بیدار شدی رفتی ته خیار خشک شده رو از زیر میز پیدا کردی و می کوبیدی به سر بابا. قربون اون حافظه قویت برم.
اون هفته یه تگرگ خیلی وحشتناک گرفته بود و خاله حورا هم خونه ما بود. خاله تو رو بقل کرده بود و دونه های تگرگ که با سرعت و با سر و صدا از آسمون پایین می اومدو نشونت می داد و می گفت: شیدا ببین از آسمون آب میاد. تو هم با ذوق دست گرفتی به آسمون و گفتی : به
خیلی حرف می زنی و دایم می گی لالی لالی. طوری که این لغت به نامت تو فامیل ثبت شده.
موهات بلند و فرفری شدن. بالاخره آرزوی مامانی موقع حاملگی من برآورده شد. مامانی دائم آرزو می کردن که : کاش موهای دخترتم مثل خودت فرفری باشه.