شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

دخملم شیدا

کارهای جدید شیدا

1391/1/25 15:13
نویسنده : مامان نیره
1,070 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم اینروزها نمی دونم چرا وقت نمی گنم مطلب واست بذارم.الانم سعی می کنم به سرعت کارهای بامزت رو بنویسم.

این روزها خیلی بزرگ و باهوش و خانم و البته با مزه شدی.

چند روز پیش بابا از صبح سر کار رفتن و من و تو تا غروب تنها خونه بودیم. عصر حسابی دلت گرفته بود.هی کلاهتو برمیداشتی و می دادی به من و می گفتی: ددر

من کلاهو ازت می گرفتم و می ذاشتم اونطرف. تو دوباره بر می داشتی و می دادی به من و می گفتی : ددر

بعد چند بار تکرار من کلاهتو قایم کردم. تو رفتی گشتی شنلتو پیدا کردی و سعی می کردی بپوشی و می گفتی : ددر.niniweblog.com

منم دلم سوخت و لباست پوشوندم و با کالسکه رفتیم پارک مهارت سر بلوار.تو کلی ذوق کردی.

هوا دیگه کم کم گرم شده و بعد از ظهر ها در حیاط رو باز می کنیم. مامان رفتم تو آشپزخونه و بابا هم رفتن تو اتاق. یکدفعه دیدم تو نیستی. با سرعت دویدم سمت حیاط. دیدم تو مثل آدم بزرگها نشستی لب ایوون و پاهاتو دادی پایین و داری به درخت و گنجیشک نگاه می کنی.

niniweblog.com

 اینقدر ذوق کردم که ازت عکس گرفتم.

شیدا در گردش عصرانه

مامانی چند وقت پیش واست یه توپ خریدن که مثل هندونه است. دیروز رفته بودیم میوه بخریم. من و تو تو ماشین بودیم. دیدم هی تو می گی:تو    تو

گفتم شاید موتوری یا آدمی چیزی دیدی می خوای نشون من بدی. بعد که دیدم خیلی اصرار داری به نشون دادن دیدم یه عالمه هندونه در میوه فروشی رو هم ریخته و تو می گی توپ

niniweblog.com

از خنده مردم که بچه من به هندونه ها می گه توپ.تفلک دختر هندونه ندیده من.

یاد گرفتی هر کی می خنده تو هم می خندی. بعضی وقتها هم الکی می خندی که ما بهت بخندیم.

چند شب پیش بابا خیار خوردن و ته خیار رو محکم می کوبیدن به پیشونیت و تو می خندیدی. تو با ته خیار مشغول بازی شدی. بعد چند ساعت که بابا خسته بودن و خوابیده بودن تو ته خیار رو برداشته بودی به مغز سر بابا می کوبیدی. شب شد و خوابیدیم. فردا صبح تا تو از خواب بیدار شدی رفتی ته خیار خشک شده رو از زیر میز پیدا کردی و می کوبیدی به سر بابا. قربون اون حافظه قویت برم.

اون هفته یه تگرگ خیلی وحشتناک گرفته بود و خاله حورا هم خونه ما بود. خاله تو رو بقل کرده بود و دونه های تگرگ که با سرعت و با سر و صدا از آسمون پایین می اومدو نشونت می داد و می گفت: شیدا ببین از آسمون آب میاد. تو هم با ذوق دست گرفتی به آسمون و گفتی : به

خیلی حرف می زنی و دایم می گی لالی لالی. طوری که این لغت به نامت تو فامیل ثبت شده.

شیدا در باغچه مامانی

موهات بلند و فرفری شدن. بالاخره آرزوی مامانی موقع حاملگی من برآورده شد. مامانی دائم آرزو می کردن که : کاش موهای دخترتم مثل خودت فرفری باشه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مام پارسا
26 فروردین 91 2:28
سلام مامان نیره ماشالله دخمل شیرین و با نمکی دارید .خدا براتون حفظش کنه. خانومی در مورد اون سوالی که در مورد کمبود وزن بچه در قسمت پرسش و پاسخ یکی از دوستامون پرسیده بود شما چند تا راه رو گفتید ولی یکی رو گفتید که بیشتر چاق کننده هست(تفت دادن حبوبات ) میشه واسه من بیشتر توضیح بدید آخه پارسا واقعاً بد غذاست و توی سن 2 سال و 4 ماه فقط 11 کیلو وزن داره.ممنون میشم که کمکم کنی.
عمو روح الله
26 فروردین 91 2:39
چقدر دلم براش تنگ شده، قربونش برم.
آرزو مامان نیکی
26 فروردین 91 8:28
ماشاله خیلی نازه خدا نگهش داره اون عکس تکی تو کیش که خیلی قشنگ افتاده کلی کیف کردم همیشه به سفر و خوشی باشید تو جواب یکی از دوستان واسه وزن گرفتن بچه نوشته بودید حبوبات و برنج رو تفت بدید میشه واسم توضیح بدید؟ بعد از پختن باید اینکار انجام بشه؟ ممنونم
ilijoon
15 اردیبهشت 91 7:34
مواظب باشيد يه وقت از رو ايوون نيفته
ilijoon
15 اردیبهشت 91 7:34
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد