شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

دخملم شیدا

خاطرات کیش

1390/12/23 15:27
نویسنده : مامان نیره
1,879 بازدید
اشتراک گذاری

بعد یه غیبت دوباره سلام.

بالاخره خدا کمک کرد و ما مسافرت رفتیم و به سلامتی برگشتیم. جای همه خالی خیلی خوش گذشت.

عزیزم از نایین با تاکسی تا فرودگاه رفتیم و تو توی فرودگاه غذاتو خوردی و کلی بازی کردی. با یه پسر بچه که اسمش یادم نیست و قرار بود با ما به کیش بیاد کلی بازی کردی.

توی هواپیما فورا شروع کردی به شیر خوردن که اوج گرفتن هواپیما گوشاتو اذیت نکنه و به خواب رفتی. توی طول پرواز بیدار شدی و بازی کردی. من چراغ بالای سرمو بهت نشون دادم و گفتم برق و تو کلی ذوق کردی و تکرار کردی.

دوباره موقع نشستن هواپیما شیر خوردی و خوابیدی. البته گوشاتم با دستمال کاغذی بسته بودم.

خدا رو شکر پرواز اذیتت نکرد.

به محض رسیدن رفتیم خونه ای  که از بابای زنعمو مریم بود و لطف کرده بودن چند روزی کلیدشو به ما داده بودن.

وسایلو گذاشتیم و رفتیم بیرون.

تقریبا 5 روزیکه اونجا بودیم همش به بیرون می گذشت و کمتر توی خونه بودیم .ولی تو تمام مدتی که توی خونه بودیم منو حرص می دادی. خونه خیلی تمیز نبود و تو همش از گوشه و کنار آشغال جمع می کردی و می خوردی. یا تا من می رفتم توی آشپزخونه می دویدی می اومدی و پای ظرفشویی که خیلیم کثیف بود می نشستی و آشغال می خوردی.

کالسکه اتو با خودمون از اینجا برده بودیم. هر وقت بیرون می رفتیم با خودمون می بردیم و تو توش می خوابیدی و تقریبا تمام مدت زمانی که بیرون از خونه بودیم خواب بودی.

خواب ناز

بعضی وقت ها بیدار می شدی و بهانه می گرفتی و می خواستی با مامان بیای خرید که تو آغوش می بستمت و همه با هم می رفتیم و تو هم آروم همه جارو نگاه می کردی.

کالسکت نه تنها وسیله ی خیلی خوبی برای تو بود بلکه به ماهم خیلی کمک کرد.اولا اگه دائم قرار بود بقل شی که دیگه پا و کمر نداشتیم که راه بریم. دوما به عنوان چرخ دستی ازش استفاده کردیم و همه ی خریدامونو بهش آویزون می کردیم. خیلی راحت نه تو خسته می شدی نه ما  بخاطر بقل کردنت نه بخاطر حمل و نقل وسایل

.کالسکه باربر شیدا

یه کیف دستی هم همیشه همراهمون بود که پر از خوراکی از قبیل بیسکوییت و تخمه و پسته و آب جوش و چای و سرلاک و پوشک بچه و لباس گرم و... بود. تقریبا مجهز مجهز بیرون می اومدیم و اصلا اذیت نشدیم.

یه روز از صبح رفتیم دریا تا غروب. مامان و بابا بخاطر اینکه اجازه نمی دادن تو بازی آبی انجام بدی نوبتی رفتیم بازی.

اول من جت اسکی سوار شدم و بعد بابا. جات خالی کلی کیف داد.

سر دوچرخه سواری  هم همینطور نوبتی بود. تو هم تمام وقت تو آفتاب ساحل برنز می کردی.

لب دریا جوراباتو در آوردم و پاهاتو تا مچ زدم توی آب. اینقدر ترسیدی که تا 1 ساعت گریه می کردی. بعدم شیر خوردی و خوابیدی و یه چرت توی ساحل زدی.

شیدا در حال برنز کردن

 

یه روز صبح زود از خواب بیدار شدیم و رفتیم ساحل تا طلوع خورشیدو ببینیم. متاسفانه هوا غباری بود و درست نشد لذت ببریم ولی بازم کلی سرحال شدی و بازی کردی.

شیدا و طلوع

یه بعد از ظهر رفتیم پارک دلفین ها. اول برنامه باغ پرندگان بود که تو آروم نگاه طاووس ها می کردی. بعد برنامه سیرک بود که کلی رقصیدی. بقیه برنامه ها یعنی آکواریوم و دلفین ها و شو آخر رو هم خواب بودی و هیچی نفهمیدی.

توی پارک دلفین ها یه پسر بچه بود که چند ماهی از تو بزرگتر بود. از اصفهان بودن. اون خیلی تو رو دوست داشت و می خواست هی بهت نزدیک بشه ولی تو می ترسیدی و گریه می کردی.

شیدا و دوستش

یه روز توی یکی از پاساژها توی یه مغازه اسباب بازی فروشی رفتیم و تو بقل من بودی. توی یه سبد یه عالمه گل مخملی بود. تو تا جاییکه تونستی خودتو کشیدی و خم شدی و یه گل برداشتی و شروع کردی به خندیدن و حرف زدن با گل. منم دلم نیومد واست نخرمش و واست خریدم. خیلی گلتو دوست داری و با ذوق نگاهش می کنی.

گل شیدا

توی سفر عروسکت علی کوچولو رو هم با خودت برده بودی که خیلی باهاش بازی می کردی و باهاش سرگرم بودی.

روز آخرم کلی با چمدون ها بازی کردی

چمدون سواری

وقتی از سفر برگشتیم و توی خونه اومدیم خیلی ذوق کردی و با دیدن عروسک هات خوشحال شدی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان طاها
23 اسفند 90 16:11
یه سوزن دو سوزن سه سوزن دوستت دارم بزار همه بسوزن. چهارشنبه سوریتون مبارک.
مامان بهار
23 اسفند 90 20:19
وااای عزیزم خیلی عکسات ناس بودن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد